معنی درسِ کـــــــــــــــاوه ی دادخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواه، درس دوازدهم. فارسی2.
قالبِ شعر:مثنوی و وزن آن( فَعولُن فَعولُن فَعولُن فَعَل)مُتقارب مُثمّنِ محذوف.
1- هنگامی که ضحّاک، پادشاهِ ایران شد،سالیانِ درازی (هزار سال)را به حُکمرانی گذراند.
(در شاهنامه، ضحّاک، هزار سال حکومت کرده ،البته در شاهنامه، زمان و مکان، هُویتی عینی و آشکار
ندارد و منظور از هزار سال، تداومِ طولانیِ سیطره ی ظلم است.)
2- رسم و آئینِ انسانهای دانا از میان رفت و دیو سیرتان ،به آرزویشان می رسیدند.(کام ،مجاز از آرزو
و به کام رسیدن کنایه از به آرزو ها رسیدن)
نکته:دربرخی نسخه ها و در کتابِ چاپِ97 در مصرع دوم، به جای کام، (نام) آمده که در این صورت، این
چنین معنی می شود:نامِ دیو سیرتان، مشهور و زبانزد شد.
3- هنر و دانش بی ارزش شد و سِحر و خرافات ( امورِ بی پایه واساس) ارزشمند شد ، راستی، پنهان
شد و فتنه و بدی روی کار آمد.
4- روزگارِ درازی از حکومتِ ضحّاک، بدین گونه گذشت . لیکن زمانِ خواری و زبونی و به سختی اُفتادنش، نزدیک شد.
(به تنگی فراز کشیدن، کنایه از خوار و ذلیل شدن و به سختی و فِلاکت اُفتادن)
5- آن چنان شد که ضحّاک روز و شب(همیشه) از فریدون یاد می کرد و نگرانِ ظهور و قیامِ وی بود.(فریدون،فرزند آبتین و از نژادِ طهمورث)
6-برای همین، از همه جای کشور ،بزرگان را فراخواند تا بتواندشُکوه و سربلندیِ خویش را حفظ کند و آسوده
به حکومتش ، ادامه دهد.(برای گرفتنِِ عهد و پیمانی دوباره از ایشان)
7-سپس به دانایان و اهالیِ دین، چنین گفت: ای خردمندانِ هنرپرور و نام آور و مشهور،( منظور از موبدان
در اینجاروحانیونِ زردشتی نیست. چرا که در شاهنامه به روزگار گشتاسب نسبت داده شده اند.)
8-من دشمنِ پنهانی دارم که مخفیانه بامن به عِداوت و دشمنی می پردازد و این موضوع، اکنون بر تمامِ دانایان
آشکار شده است.
9- اکنون باید استشهاد نامه ای را بنویسیم و طبقِ آن بگوییم که ضحّاک به جز خیر و خوبی، کارِ دیگری نکرده است.
10-از ترسِ ضحاک همه ، حتّی، تمامِ درستکاران، با این کارِ او همراه شدند و بر درستکاری وی شهادت دادند.
11-تمامِ حاضران در مجلس،چه پیر و چه جوان، به ناچار، بر آن استشهاد نامه، شهادت و گواهی دادند و
آن را تایید کردند.
12-در همان لحظه، تاگهان فریاد و خروشِ کاوه ی دادخواه از بارگاهِ ضحّاک به گوش رسید.
13-کاوه ی ستم دیده را پیشِ ضحّاک آوردند و او را در کنارِ بزرگانِ دربار نشاندند.
14- - ضحّاک با چهره ای پر از خشم و ناراحتی به کاوه گفت ، بگو ببینم : از چه کسی ستم دیدی؟
15 - کاوه فریاد برآورد و از شدتِ اندوه، بر سر خود کوفت و گفت که: ای شاه من کاوه ی دادخواهَم .
16- آهنگری بی آزارم که از سوی شاه، آتشِ ظلم و ستم بر سرِ من می بارد .(به من ظلم می شود.)
17 - اگر تو شاه هستی یا پیکری چون اژدها داری ،(موجودی اهریمنی با نشانِ اژدها هستی) ،بی گمان
لازم است در این مورد به گفتگو نشست و درست، قضاوت کرد.
(آوری به معنی بی گمان و به یقین)
نکته:در برخی نسخه ها و در کتاب چاپِ97 مصرعِ دوم این چنین آمده:(بباید بدین داستان داوری)،
که در این صورت این چنین معنی می شود:باید در موردِ این موضوع داوری و قضاوت کنی.
18-- اگر تو پادشاهِ عالم هستی چرا رنج و سختیِ آن تنها برای ماست ؟(اشاره به مایه ی رنج بودنِ اهریمن)
19_لازم است برای این اقدامِ ظالمانه به من حساب پس بدهی تا مردمِ جهان، شگفت زده شوند.
20-تا شاید از این حسابرسی به کارِ تو،مشخّص شودکه:چرا در دنیا اینک نوبت به من رسیده.؟(چرا
باید، من و اَمثالِ من قربانی شوند و برای کارهای نابخردانه ی تو تاوان بپردازیم؟)
21_چرا باید مغز فرزندانی چون فرزندِ من،غذای مارانِ شانه ی تو شود و در هر انجمنی ،مغزِِ ایشان،
به وسیله ی ماران خورده شود؟(هر انجمن: هر جا ،هر مجلس و یا هر وعده ی غذایی)
22- ضحّاک به سخنانِ کاوه گوش کرد و وقتی سخنانِ او را شنید،شگفت رده شد.
23- فرزندِ او را به وی باز گرداندند و به خوبی پیوندِ میانِ آن دو را برقرار کردند.(فرزندِ کاوه در بندِ ضحّاک بوده است)
24-سپس ،ضحّاک به کاوه دستور داد که آن استشهاد نامه را تایید و امضا کند.
............... (مقدّمات قیام کاوه )...............................................................
25- هنگامی که کاوه استشهاد نامه را خواند، فوراً به سوی بزرگانِ کشورِ ضحاک رو کرد.
26 - فریاد زد که : ای یاریگرانِ شیطان و ای حامیانِ ضحّاکِ دیو صفت ،که از خداوند ِ جهان نمی ترسید.
27 - شما ،همه ، با این کارتان به سوی جهنّم و عذابِ خداوند می روید ؛ چرا که تسلیم ضحّاک شده اید .
28- من به این استشهاد نامه گواهی نمی دهم( آن را تایید نمی کنم) و هیچگاه از پادشاه نمی ترسم.
29- کاوه فریاد زد و در حالیکه از شدّتِ خشم و اندوه می لرزید از جای بلند شد ؛ استشهاد نامه را پاره
کردو در زیرِپا انداخت.
..............................(قیام کاوه )..........................................................
30- هنگامیکه کاوه از دربارِ شاه بیرون آمد، همه ی اهل بازار در اطرافِ او جمع شدند .
31 - خروش برآورد و فریاد می زد و همه ی مردم را به سوی عدل و داد فرا می خواند.(داد:آرایه ی
ایهام دارد و هم به معنیِ فریادِ اعتراض است و هم به معنی عدل و دادگری)
33 و 32 - از آن چَرم، که آهنگران، هنگامِ ضربه زدن با پُتک به آهن ،روی پای خود می اندازند ؛ همان را
کاوه برسرِ نیزه کرد و همان موقع، در بازار ،انقلابی برپای شد.
34 - کاوه در حالیکه نیزه را به دست داشت، می رفت و خروش برمی آورد که :ای افرادِ نامدارِ خداپرست ؛
35 - کسی که آرزویِ پادشاهیِ فریدون را دارد، خود را از اطاعتِ ضحّاک خارج می کند.
36-- قیام کنید زیرا بزرگ و پادشاهِ ما، شیطان است و با همه ی وجود ،دشمنِ خداست.
37- آن مردِ پهلوان (کاوه) پیشاپیشِ مردم می رفت و سپاهی عظیم ( و نَه کوچک) اطرافِ او جمع شده بودند.
38- کاوه ،خود می دانست که مخفیگاهِ فریدون کجاست؟ برای همین ،حرکت کرد و یک راست به سوی
پناهگاهِ او رفت .
39- کاوه به درگاهِ سالارِ نو (فریدون) آمد و مردم با دیدنِ او در آن جا ، فریادِ شادیشان بلند شد و
خوشحال شدند.
40- وقتی که فریدون،مردم و روزگار را آن گونه ، (طرفدارِعدالت و بیزار از ستم) دید،جهان را برای ضحّاک،تمام
شده و واژگون دید.(فهمید که دورانِ ستمِ ضحّاک به سر آمده)
41-فریدون،همانندِ باد به سرعت و منزل به منزل پیش می رفت. در حالی که سری پُر از نفرت و دلی
سرشار از عدل و دادخواهی داشت.
.........................(قیام مردم )................................................................
42 - در شهر ،همه ی جوانان ،همچنین پیرانی که تجربه ای در جنگ داشتند ؛(یا :جوانانی که چون پیران،
در جنگ مهارت داشتند.)،
43- - به لشکرِ فریدون پیوستند و از نزدِ ضحّاک بیرون رفتند.( در برخی نسخه ها به جای واژ ه ی
نزدیک،نیرنگ آمده که در این صورت اینگونه معنا می شود:از مکر و فریبِ ضحّاک خود را رهاندند.)
(در ضمن ابیاتِ 42 و 43 موقوف المعانی هستند.)
سرنگونیِ ضحّاک.................................................................................................
( از این قسمت به بعد، در کتاب چاپ99 به بعد، نیامده)
@- پس از آن ضحّاک، به دنبالِ راهِ چاره می گشت . برای همین از لشگر گاه به سوی کاخ رفت.(برای گُریز و فرار)
@-به محضِ این که ضحّاک از بامِ کاخ پایین آمد و (پا بر زمین نهاد .) ، فریدون به سرعتِ باد بر او حمله کرد.
@- فریدون ، آن گُرزِ گاو سرِخود را به دست گرفت و بر سرِ ضحّاک زد و کلاه خودش را شکست.
@- فریدون، ضحّاک را چون اسبی به کوهِ دماوند بُرد و او را به بند کشید و زندانی کرد.
@- نامِ ضحّاک مانندِ خاکی بی جان شد و جهان از بدی های ضحّاک ،برای همیشه پاک شد.
پایان. حسین حسین زاده میبدی. دبیر دبیرستان شهید چمران نایین. سیزده بهمن ماه 1402
تکرار معنی درس کاوه ی دادخواه...